گنجور

 
واعظ قزوینی

نگردد یارب این فرخنده منزل، خالی از مهمان

ز روی چون گل یاران بود پیوسته گلریزان

نباشد بر در و دیوار آن، آیینه ها هر سو

که هر یک هست چشم انتظاری بر ره مهمان

ز بس افتاده است ایوان این زیبا بنا، دلکش

بچشم دلبران ماند، که باشد طره اش مژگان

از آن چون خانه آیینه لبریز صفا باشد

که روشن شد چراغش از صفای مقدم یاران

در آن از باد دست افشانی رقص نشاط دل

عجب نبود، فتاده موج اگر بر شیشه الوان

بروی یکدگر غلتید در باغش گل و سنبل

تو گویی این چمن خورده است، آب گوهر غلتان

عزیزان چون ز من جستند تاریخ بنای آن

بگفتم:«باد این زیبا عمارت مجمع نیکان »!