چراغ دلم «میرباقر» که داشت
ز سیماش نور سیادت ظهور
به عشرتسرای بقا بار بست
از این محنتآباد دار غرور
شد از رفتن او، ز جانها قرار
شد از غیبت او ز دلها حضور
ز زهر غمش، عالمی تلخکام
ز درد فراقش، جهانی به شور
به محنتسرایی که اینش بقاست
چرا دل نهد مرد صاحب شعور؟!
ز بس شادیش با غم آمیخته است
نداند کسی ماتمش را ز سور!
چو تیر از کمانخانه چرخ پیر
بود راستان را به سرعت عبور
جهان را خدنگی به ترکش نماند
کمان فلک را، همانست زور
چو تاریخ فوتش، من دردمند
طلب کردم، از خاطر ناصبور
به خاک از دعا روی اخلاص سود
بگفتا که:«قبرش بود پر ز نور»!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به دامم نیامد بسان تو گور
رهایی نیابی، بدین سان مشور
بدو گفت شاه ای خردمند پور
برادر همی رزم جوید تو سور
همی بود و بر درد گشته صبور
که تا هر دو کی کرد خواهند سور
ز گلشن به باغ آمد از بهر سور
ببد خیره چون دید جم را ز دور
خزاین تهی شد در آن زاج سور
درونها پر آمد ز عیش و سرور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.