گنجور

 
واعظ قزوینی

با همه نیرنگ، تاکی گفت و گوی سادگی؟!

خودفروشی چند، با این دعوی آزادگی؟!

خاکساران را، در آن درگاه قرب دیگراست

سجده گاه خلق شد، سجاده از افتادگی

بی نشانان بیشتر درد سر از کثرت کشند

کعبه را برگرد سرگردند، از بی جادگی

لاف رعنائی زند، گر سرو پیش قامتش

دارد آن سرو روان در خدمتش استادگی

با زبان سبزه گوید دانه در خاک این سخن:

نیست غیر از سرفرازی، حاصل افتادگی!

نشأه دردی طلب واعظ، که گردی دلنشین

نیست حرمت شیشه را در محفل از بی بادگی