ز دل رفتی مرا گرد تعلق، حبذا پیری!
صفا شد از تو در ویرانه ما، مرحبا پیری!!
عجب نبود، شود آثار پیری روشن از چشمم
که مهمانست و، دارد از شرف در دیده جا پیری
چنین کز رنج خواهشها مرا می بخشد آسایش
درین پیرانه سر ترسم جوان سازد مرا پیری!
از آن رو می کند خم رفته رفته قامت ما را
که میخواهد کند با خاک ما را آشنا پیری
رخ زرد مرا، از ناتوانی، در بیاض مو
نمایان کرده مانند چراغ آسیا پیری
نباشد هستی ما، سر بسر، غیر از شبانروزی
شب ما هست ایام جوانی، روز ما پیری
چه سان ماند سر برگی دگر در من؟ که هر ساعت
فشاند از نخل تن برگ حواسم با عصا پیری!
بهر سو آورم رو، میتوان چیدن گل عبرت
گلستان کرده خارستان دنیا را بما پیری
ترا رمزیست، یعنی غصه دنیا مخور دیگر
برای این ترا می افگند از اشتها پیری
ز بس افسرده از دم سردی ایام خود بودم
ندانستم جوانی بود، کز من رفت، یا پیری؟!
مرا نگذاشت هرگز با خدای خویشتن یکدم
بسی دارم شکایت از جوانیها، بیا پیری!
جهان پر بود از نادیدنی، پوشید از آن چشمم
ز روی مرحمت دارد چه منتها بما پیری
وفائی چون جوانان زمان نبود جوانی را
نگردد تا دم مردن ولی از ما جدا پیری
نسازد تا فراموش اصل خود را، نفس آتش خو
نماید خاک را هر دم بانگشت عصا پیری
به موی همچو برف ما و روی چون یخ باران
دل ما را ز دنیا سر کرد آخر، خوشا پیری!
کند بیدار تا از خواب غفلت دیده دل را
برو افشاند از دندان ریزان قطره ها پیری
ز پا منشین، بدست آور طریق بندگی واعظ
ز ضعفت بند ننهاده است تا بر دست و پا پیری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع پیری و چرخه زندگی میپردازد. شاعر از احساسات خود درباره پیری و جوانی سخن میگوید و به تضاد میان آنها اشاره میکند. او پیری را به عنوان یک مهمان در زندگیاش میبیند که آثار و نشانههایش بر زندگیاش تاثیر میگذارد. شاعر به رنجها و خواستهها اشاره کرده و بیان میکند که از پیری آسایش مییابد و به تدریج نسبت به واقعیت وجود خودش با پیری آشنا میشود.
او به زوال جسمانی و تغییرات ظاهری اشاره میکند و تصویر روشنی از زندگی و زمانهای جوانیاش ارائه میدهد. در نهایت، شاعر به ناپایداری جهان و مشکلات ناشی از جوانی اشاره میکند و از ناتوانیاش در حفظ پیوند با خدا و رضایت از زندگی میگوید. پیری در این شعر به عنوان واقعیتی اجتنابناپذیر و آگاهیبخش معرفی میشود که میتواند انسان را از خواب غفلت بیدار کند.
هوش مصنوعی: تو از دل من رفتی و از وابستگیها آزاد شدم، چه خوب است که به سن پیری رسیدهام! با وجود تو، در ویرانه زندگیام صفا و آرامش پیدا شده است، درود بر پیری!
هوش مصنوعی: شگفتی ندارد که نشانههای پیری در چشمان من نمایان باشد، زیرا پیری به منزله مهمانی است که با احترام در چشمانم جا دارد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که با گذشت زمان و تجربههای زندگی، از خواستهها و رنجهایم رها میشوم و به آرامش میرسم. اما در عین حال، نگرانم که این آرامش در این سن و سال، مرا به فردی جوانتر تبدیل کند که دوباره با مشکلات جدید مواجه شوم.
هوش مصنوعی: به تدریج قامت ما را خم میکند تا ما را با خاک آشنا کند و به پیری برساند.
هوش مصنوعی: رنگ چهرهام زرد شده و به خاطر ناتوانی، موهای سفیدم مانند روشنایی چراغ آسیاب در پیری نمایان است.
هوش مصنوعی: زندگی ما جز شب و روزی که میگذرانیم، چیزی از وجود ما باقی نمیماند. ایام جوانی ما به روزهای پیری تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم چیزی را در خود نگهدارم وقتی هر لحظه از وجودم مانند برگهایی از درخت میریزد؟ حواسم با پیری همچون عصایی است که در دستانم احساس سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: به هر سمت که نگاه میکنم، گلهای عبرت را میتوان چید، زیرا در این دنیای پر از مشکلات، فقط کاشتن آنها میتواند ما را به پیری و wisdom برساند.
هوش مصنوعی: تو یک راز داری؛ بنابراین دیگر برای غم دنیا نگران نباش، زیرا که به خاطر این راز تو را از اشتها و جوانی دور میکنند.
هوش مصنوعی: من به قدری از سرما و غم روزهایم دلگیر بودم که متوجه نشدم آیا جوانی عمرم را سپری کرد یا اینکه پیری بر من سایه افکنده است؟
هوش مصنوعی: من هرگز نتوانستم لحظهای با خدای خودم تنها باشم، همیشه از دوران جوانیام شکایت دارم، بیا و به دوران پیری بپرداز!
هوش مصنوعی: دنیا پر از چیزهایی است که نمیتوان دید، اما چشمم به خاطر لطف خداوند به آنها نگاه نمیکند، زیرا این نگاه نه تنها به من چیزی نمیدهد، بلکه به خاطر پیری و دوری از جذابیتهای جوانی، به نظر بیفایده میآید.
هوش مصنوعی: وفا و وفاداری در جوانی مانند زمانهای گذشته نیست؛ جوانی هرگز به آخر عمر نخواهد رسید، اما ما از پیر شدن جدا نمیشویم.
هوش مصنوعی: انسان نباید فراموش کند که اصل و اساس خود را در زندگی، زیرا نفس او به مانند آتش است که خاک را میسوزاند. هر لحظه که با عصای پیری به خود میزند، زنگ خطر فراموشی خود را به صدا میآورد.
هوش مصنوعی: موهایمان مانند برف سفید و چهرهام به سفیدی یخ است. دل ما از دنیاست که به سر آمده و در نهایت، خوشا به حال پیری!
هوش مصنوعی: بیدار شو تا از خواب غفلت بیرون بیایی و دل خود را با قطرات ریز اشک پیری شستوشو بدهی.
هوش مصنوعی: بر سر پا بایست و به جستجوی راه بندگی ادامه بده. واعظ به خاطر ضعف تو، دلیلی برای نداشتن بند به تو نمیبیند، تا تو را مجبور کند به دست و پای پیری وابسته شوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.