گنجور

 
واعظ قزوینی

نخل شمع، از چشم گریان سربلندی یافته،

شاخ گل صد جا شکست از هرزه خندی یافته!

گر شرف خواهی، بکن با زیردستان مرحمت

مهر با مه کرده تا گرمی، بلندی یافته

اهل بینش دیده اند از چشم بیمار بتان

کآنچه هر کس یافته، از دردمندی یافته

تا نشد آیینه خاکستر نشین، رویی ندید

کرده هرکس خاکساری، ارجمندی یافته

رتبه میخواهی، پناه خلق باش از هر جهت

خاک از دیواری مردم، بلندی یافته

اهل خیر ایمن نیند از سنگ جور حاسدان

مومیایی صد شکست از سودمندی یافته

راستی کن تا به دلها جا کنی، کز راستی

پندهای تلخ واعظ، دلپسندی یافته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode