گنجور

 
واعظ قزوینی

پهلوانی نیست سنگی یا گلی برداشتن

پهلوانی چیست؟ باری از دلی برداشتن!

پیش صاحب دیدگان، رقص نشاط همت است

دست احسان جانب هر سائلی برداشتن

تخم سعی و، آب چشم و، خاک هستی داده اند

تخم میباید فشاندن، حاصلی برداشتن

یک گل سیراب از بهر دماغ ما بس است

کو سر برگ دلی دادن، دلی برداشتن؟!

رفت وقت عاشقی واعظ بمرگ خود بمیر!

چند این منت ز تیغ قاتلی برداشتن؟!