گنجور

 
واعظ قزوینی

ای خوشا عزلت، که گردیم از در دلها خلاص

ما ز روی مردم و، مردم ز روی ما خلاص

هست تا دل با غم عالم سرو کارش، بجاست

کشتی از رفتن نگردد هرگز از دریا خلاص

روی آسایش نمی بیند دل پر آرزو

خانه زنبور، هرگز نیست از غوغا خلاص

میرسد از پی برات خط بنقد طاقتم

تا زدست انداز زلفش، میکنم خود را خلاص

در قیامت هم مکن واعظ خلاصی آرزو

تا نسازی خویش را ز اندیشه دنیا خلاص

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode