گنجور

 
واعظ قزوینی

گر نباشد بیش ای دل سیم و زر، با کم بساز

با سر بیدرد سرکن، با دل بیغم بساز

با چه خواهم خورد امشب، یک دو شب هم صبر کن

با چه خواهم ساخت فردا، یک دو روزی هم بساز!

با نگاه خشک، عمری ساختی از بی غمی

چشم من، یک چند، هم با دیده پرنم بساز

نیست غیر از حسرت یک آه حسرت در دلم

پر مکن تعجیل، با من ای نفس یک دم بساز

سازگاری، در نهاد عالم امکان کجاست؟

ای دل ناساز، با من ناسازی عالم بساز

هرزه نالان بوته تیر تعرض میشوند

خواهی ار بسیار گو باشی، بحرف کم بساز

واعظ این ده روز را، غم بیش ازین در کار نیست

از قبا با ژنده، از دینار با درهم بساز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode