در زبان خبطی سخن را از بها می افگند
در قلم مویی رقم را از صفا می افگند
سختی احوال باشد مایه فرخندگی
استخوان حق سعادت بر هما می افگند
اره آمد شد درها، برای خرده یی
زود نخل اعتبارت را ز پا می افگند
شادی بسیار در دل بسکه ادبار آورست
خنده پر زور کس را بر قفا می افگند
محفلی گردد مکدر، از مکدر خاطری
خانه یی را دود شمعی از صفا می افگند
میکند هر برتری بر زیر دست خویش زور
جسم تا استاده، ثقل خود بپا می افگند
نیست از خست اگر واعظ قناعت پیشه شد
مفلسی کس را بفکر کیمیا می افگند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.