گنجور

 
واعظ قزوینی

یاران ز خودستایی، پیوسته در خروشند

جنس هنر ندارد، زان روی خود فروشند

گیتی دهان افعی است، خلق زمانه دندان

بر جان خلق نیشند، در کام خویش نوشند

افسرده آتش مهر، کانون سینه ها را

یاران عجب نباشد با یکدگر نجوشند

زین دوستان عجب نیست، گویند اگر بد ما

هستند بس تنک، زان عیب کس نپوشند!

هر سوز حرف دنیا، از بسکه قیل و قالست

از حرف حق، چو واعظ، گویندگان خموشند