میان عشق و ننگ و نام، الفت درنمیگیرد
به ترک سر، کله را آشنایی سر نمیگیرد
نپوید، بیدلیل راسترو، راه طلب سالک
قلم، آری سراغ ره جز از مسطر نمیگیرد
بنه ای سرفرازی، پا ز سر ما خاکساران را
ز خاک ره کسی نقش قدم را برنمیگیرد
سر طبعم، بنان این گدایان، چون فرود آید؟
که دست همت من تاج از سنجر نمیگیرد
پذیر ای غم او، کی شود ترا دامن دنیا
که هیزم تا نباشد خشک، آتش درنمیگیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات پیچیده انسانی، عشق، افتخار و ناامیدی پرداخته است. شاعر به مشکلات و موانع در رسیدن به عشق و شرافت اشاره میکند و بیان میکند که دوستی و آشنایی واقعی بدون تلاش و جستجو به دست نمیآید. همچنین، به نوعی از حسرت و ناکامی در دستیابی به آرزوها و موانع موجود در این راه اشاره دارد. شاعر در نهایت به این نکته اشاره میکند که غم و مشکلات دنیا همیشه با انسان همراه هستند و برای به دست آوردن خوشبختی، باید با جدیت و تلاش مواجه شد.
هوش مصنوعی: در دل عشق و شرم و نام، هیچ دوستی و نزدیکی وجود ندارد. اگر فردی از خود بگذرد، هیچ دوستی و آشنایی با سرنوشت و تقدیر حاکم نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: به هیچ دلیلی در مسیر راست قدم نگذار. برای جستجوی حقیقت، سالک باید تنها از نوشتار و خط مکتوب راه خود را پیدا کند.
هوش مصنوعی: تو ای درخت بزرگ و با عظمت، به خاطر اینکه سر به آسمان بلند کردی، پا بر سر ما خاکیها نمیگذاری و کسی نمیتواند رد پای او را از زمین بگیرد.
هوش مصنوعی: آیا میتوانم به کسی که به من کمک نمیکند، اعتماد کنم؟ چون تلاش من به اندازهای نیست که بتوانم به مقامهای عالی دست یابم.
هوش مصنوعی: ای غم، تو را به آغوش میکشانم، آیا دنیا میتواند برایت فضایی فراهم کند؟ مانند آتش، که تا هیزم خشک نباشد، شعلهور نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مهر روی خوب تو دلم دل بر نمیگیرد
به جز سودای زلف تو مرا در سر نمیگیرد
بیا جانا به بر گیرم که طاقت طاق شد ما را
که دل جز سرو آزادت کسی در بر نمیگیرد
به هر زاری که میگریم به هر سازی که میسوزم
[...]
دلم جز مِهرِ مَه رویان، طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهم پندش، ولیکن در نمیگیرد
خدا را ای نصیحتگو، حدیثِ ساغر و مِی گو
که نقشی در خیالِ ما، از این خوشتر نمیگیرد
بیا ای ساقی گُلرُخ، بیاور بادهٔ رنگین
[...]
دل از عشق پریرویان دل من برنمیگیرد
مده پند من ای ناصح که با من درنمیگیرد
حدیث توبه و تقوی مکن پیش من ای واعظ
که با من هرچه میگویی به جز ساغر نمیگیرد
خیال دست رنگینش حمایل کردهام زان رو
[...]
فسون صبر در دلهای پرخون در نمیگیرد
چو دریا بیکران افتد به خود لنگر نمیگیرد
سیاهی بر سر داغ من آتش زیر پا دارد
ز شوخی اخگر من گرد خاکستر نمیگیرد
غرض از زندگی نام است، اگر آب خضر نبود
[...]
به درویشان فسون جاه و دولت درنمیگیرد
کلاه پادشاهی گر دهندم، سر نمیگیرد
به ملک و مال، نتواند کسی از مرگ جان بردن
اجل تا میرسد، جان میستاند، زر نمیگیرد
کسی کز بار منت پشت غیرت خم نمیسازد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.