گنجور

 
واعظ قزوینی

صرصر آهم چراغ روز را خاموش کرد

موج اشکم، آسمان را حلقه ها در گوش کرد

پنبه آواز جرس را کم ز سنگ سرمه نیست

هرزه نالان را به نرمی میتوان خاموش کرد

عشق تا واکرد در میخانه فیض ترا

نوبهار از غنچه گلبن را سبو بر دوش کرد

در جهان هرکس به تلخی زندگانی کرده است

زهر مردن را بآسانی تواند نوش کرد

گرم رویان را چه پروا از تریهای عدو؟

آتش گل را به شبنم کی توان خاموش کرد؟

تیر باران حوادث واعظ دلخسته را

در جهان از خرقه صد پاره جوشن پوش کرد

 
sunny dark_mode