گنجور

 
واعظ قزوینی

کی از اسباب نیکی بدگهر فرخنده می‌گردد

سگ درنده از سوزن کجا دوزنده می‌گردد

نکو از اختلاط بدکنش، بد می‌شود آخر

چو با تیغ آب همدم می‌شود، بُرّنده می‌گردد

چمن تا گل نمی‌گردد، کجا گل می‌دهد ای دل؟

مخور غم، این کدورت‌ها در آخر خنده می‌گردد

خدا را بنده شو، گر در جهان آزادگی خواهی

که ترک بندگی چون کرده کافر، بنده می‌گردد

عجب نبود حریص از مرگ این و آن کند شادی

که چون سیماب میرد، کیمیاگر زنده می‌گردد

عجب دانم گذارد زردرویم خجلت عصیان

که گردد سرخ‌رو هرکس که او شرمنده می‌گردد

فزاید قدرت از آمیزش روشندلان واعظ

بلی از قطرهٔ آبی گهر ارزنده می‌گردد