گنجور

 
واعظ قزوینی

سخن تا پخته نبود کی پسند خاص و عام افتد؟

نگیرد کس ز خاک آن میوه یی کز نخل خام افتد؟

بتلخ و شور گیتی صبر کن، خواهی گر آزادی

که بهر آب شیرین، ماهی دریا بدام افتد

به گمنامی بساز و آبروی خود مده از کف

عقیق از آب و رنگ خویشتن از بهر نام افتد

به عقل خویش گو خندد، بروز خویش گو گرید

به رنگ شیشه می هرکه از دنبال جام افتد

مشو سرگرم اقبال بلند خویشتن چندین

که چون خورشید تابان، هرکه خیزد صبح، شام افتد