گنجور

 
واعظ قزوینی

چندین بزینت بدن ای خودنما مپیچ

بر خویشتن ز فکر قبا چون قبا مپیچ

ما در تلاش خلعت عریانی از خودیم

ای فکر جامه، این همه بر دست و پا مپیچ

گلدسته بند خاطر ما زلف او بس است

ای رشته حیات، تو خود را به ما مپیچ

ما را به درد ما بگذار، ای طبیب عقل

با جان نازپرور ما، ای دوا مپیچ

مرگت گلاب روح کشد از گل بدن

بر خویشتن چو غنچه ز بیم فنا مپیچ

منزل طلب کنی، بقدر ده عنان خویش

خواهی که سر بجای بود، از قضا مپیچ

واعظ برای رزق مقدر، به خویشتن

با اشک و ناله این همه چون آسیا مپیچ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode