عقل اگر داری مکن هرگز تمنا تخت و تاج
کز بسی گردنکشان مانده است برجا تخت و تاج
ما شه اقلیم فقریم و، سپاه ما غم است
بی سر و پاییست ما شوریدگان را تخت و تاج
روی دست دولت دنیا سبک مغزان خورند
نیست جز موج و حبابی پیش دانا تخت و تاج
در میان می بود اگر دلال چشم اعتبار
با گدایی خویش را می کرد سودا تخت و تاج
آب در چشمش نمی گردید از حسرت، اگر
خویش را گوهر نمی کرد آشنا با تخت و تاج
ما و دل، اسکندر و آیینه گیتی نما
باد ارزانی بما فقر و، بدارا تخت و تاج!
نیست بالاتر ز بی نام و نشانی دولتی
بس بود دیوانگان را کوه و صحرا تخت و تاج
بی سر و پایی نه هر چون واعظی را میدهند
کی تواند یافتن هر بی سر و پا تخت وتاج؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.