گنجور

 
واعظ قزوینی

درد ما از پختگی، زحمت ده هر گوش نیست

چون می(خم) دیگ ما را ناله‌ای در جوش نیست

چون بود پوشیده از مردم ز بیچیزی چه باک؟

این طبق را نعمتی بالاتر از سرپوش نیست

بودی آسان، گر زاظهار تبحر تن زدن

از فغان هرگز لب دریا چرا خاموش نیست

از درشتی، لب چو بندی، نشنوی هرگز درشت

پنبه یی، چون نرمی گفتار بهر گوش نیست

نیست بی آوازه ممکن ریزش اهل سخا

وقت رفتن سیل هرگز از فغان خاموش نیست

واعظ از مردن چه غم؟ گر از علایق رسته‌ای

راه آسانست، گر باری ترا بر دوش نیست