گنجور

 
واعظ قزوینی

پوشیده پرده گر دوست روی سیاه ما را

رنگ خجالت آورد بر رو گناه ما را

پیری خلاص میکرد ما را از روی عالم

گر سنگ ره نمیشد عینک نگاه ما را

گر برنشد چراغم ای دل خورم چرا غم؟

نگرفته است از دست کس شمع آه ما را

آورد رو بهرکس کردند پشت بر وی

گویا نمی شناسد دل قبله گاه ما را

ما شاه ملک فقریم از ما حذر کن ای خصم

چون شعله کس ندیده است پشت سپاه ما را

غیر از زلال اخلاص با جمله دشمن و دوست

آبی نبوده هرگز در زیر کاه ما را

گردید پرده ما را بر عیب خودنمایی

بر ما بسی است منت روز سیاه ما را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode