گنجور

 
ترکی شیرازی

وقت آن شد که بلرزیم چو بید از سرما

ساقیا! می به قدح کن، که زمستان آمد

رعد در ناله شد و قطره فشان گشت سحاب

رحمت حق، ببر باده پرستان آمد

گشت مغلوب زمستان، سپه فصل بهار

لشگر برو، به یغمای گلستان آمد

موسم رفتن و صحرا و گلستان بگذشت

وقت می خوردن در کنج شبستان آمد

بره شیر به کار آید و مینای شراب

در چنین فصل، که این مژده به مستان آمد