گنجور

 
ترکی شیرازی

ای به رخسارهٔ تو زلف سیاه

چون غرابی به شاخ گل آونگ

روی تو ماه یا که خورشید است

موی تو سنبل است یا شبرنگ

خال بر عارض تو جا کرده

همچو هندو، میان شهر فرنگ

بی توام باشد این جهان فراخ

در نظر همچو چشم سوزن تنگ

شهدسان، نوشمش به جای شراب

گر بریزی به ساغرم تو شرنگ

ما به صلحیم دائما با تو

تو به مایی مدام بر سر جنگ

هر چه نزدیکتر شوم با تو

تو گریزی زمن به صد فرسنگ

من زکوی تو پاکشم هیهات

به سرم گر زچرخ بارد سنگ