گنجور

 
ترکی شیرازی

شاهی که جان سپرد و، ببر مادرش نبود

جز خاک گرم کرب و بلا بسترش نبود

لب تشنه جان سپرد میان دو نهرآب

گویا که آب، مهریهٔ مادرش نبود

در حال احتضار، به هر سو نظر نمود

غیر از سنان و شمر، کسی بر سرش نبود

بر سینه اش که داشت فزون از ستاره زخم

اما چو زخم داغ علی اکبرش نبود

از بس رسیده بود به جسمش سنان و تیر

جای درست در همهٔ پیکرش نبود

پوشیده بود بر تن خود کهنه پیرهن

آن جامه بعد کشته شدن، در برش نبود

احساس بین که او به غمستان کربلا

غیر از غم سکینه غم دیگرش نبود

شمر لعین برید سرش را زتن مگر

خوف از خدا و شرم ز پیغمبرش نبود

آه از دمی که زینب کبری ز کربلا

می رفت سوی شام و، به سر افسرش نبود