گنجور

 
ترکی شیرازی

شمس و قمر، عکسی از عذار محمد

گردش گردون، به اختیار محمد

نافه مشک خطا و عنبر سارا

نکهتی از موی مشکبار محمد

چشمه حیوان مجال دمزدنش نیست

پیش لب لعل آبدار محمد

ماه درخشان و آفتاب جهان تاب

منفعل از چهر نور بار محمد

چرخ برین با همه جلال و شکوهش

پست بود پیش اقتدار محمد

سرخ گلی در چمن نهاده به دامان

خورده زر، از پی نثار محمد

روح الامین در میان فوج ملایک

هشته به سر، تاج افتخار محمد

ما خلق اله ز خوان نعمت دنیا

بهره ستانند و زیر خوار محمد

در شب معراج، سوی عالم بالا

رفت چو شخص بزرگوار محمد

گشت سوار براق و از سر اخلاص

روح الامین شد رکابدار محمد

روز جزا پایش از صراط نلغزد

هر که درآید به زینهار محمد

مانده به در حلقه وار، دیده «ترکی»

در دم رفتن، به انتظار محمد