گنجور

 
ترکی شیرازی

ای به وصلت، من خراب حریص!

همچو عطشان، به شرب آب حریص

من ببوسیدن لب تو عجول

تو به نوشیدن شراب حریص

چشم مست تو روز و شب، خفته است

مست آری بود به خواب حریص

دل فرستاده ام به تحفه که هست

مست، برخوردن کباب حریص

تو سوار سمند ناز و، تو را

من به بوسیدن رکاب حریص

به تماشای ماه روی توام

همچو حربا بر آفتاب حریص

از خیال تو روز و شب «ترکی»

هست بر خواندن کتاب حریص