گنجور

 
ترکی شیرازی

ای صبا! نکهتی از شیراز بیار

عرض حالی ببر و، راز دلی باز بیار

از من زار پیامی، سوی دلدار ببر

نامه ای زان بت عاشق کش طناز بیار

مدعی تا نکند فهم، که در نامه چه بود

مطلبش فهم کن و، نامهٔ سرباز بیار

در میان من و او سری و رازی ست نهان

بی کم و بیش، همان سر و همان راز بیار

غزلی از من دل خسته به گوشش برسان

سخنی از لب آن یار خوش آواز بیار

یکدم ای باد صبا! کن تو مسیحا نفسی

مژدهٔ یار مرا از ره اعجاز بیار

نازنین یار من، ار ناز کند یا که نیاز

خبر ناز و نیازش، تو به صد ناز بیار

یار من سخت عزیز است تو خارش، مشمار

پیش من نامه او را تو، به اعزاز بیار

مبتلای من اگر مژدهٔ وصلی به تو داد

مژده اش بی خبر از مردم غماز بیار

تا به «ترکی» نبرد ظن کسی ای باد صبا!

از بر دوست، پیامی غلط انداز بیار