گنجور

 
ترکی شیرازی

بیاور قاصدا! از یار، کاغذ

ببر از من، سوی دلدار، کاغذ

رسان از من، به آن یار دل آزار

نهان از دیدهٔ اغیار، کاغذ

زبانی کو که ای شوخ دل آرام!

نوشتم بادل خونبار، کاغذ

یقین دارم که ننویسی جوابی

نویسم گر هزاران بار، کاغذ

به یک کاغذ، غمم بزدایی از دل

که باشد نیمی از دیدار، کاغذ

ز بس از چشم «ترکی» خون روان شد

چو لوح دل شده گلنار، کاغذ