گنجور

 
ترکی شیرازی

باشد به سرم هوای دلبر

جان چیست کنم فدای دلبر

از چشم، عزیزتر ندارم

در چشم من است جای دلبر

بیگانه ز جمله ماسوی شد

هرکس که شد آشنای دلبر

سروی نبود به هیچ بستان

چون قامت دل ربای دلبر

سرچشمهٔ آب زندگانی است

لعل لب جان فزای دلبر

خوبان جهان که شاه حسنند

هستند کمین گدای دلبر

کی دست دهد وصال، «ترکی»

تا سر بنهم به پای دلبر