گنجور

 
ترکی شیرازی

ای خاک سر کویت، کحل الصبر عاشق!

از چیست نمی پرسی، از کس خبر عاشق

سر در قدمت بازد، جان پیشکشت سازد

از لطف اگر آیی، روزی ببر عاشق

پا از سر کوی تو، هرگز نکشد بالله

گر خار مغیلان است، در رهگذر عاشق

بر روی تو در گلزار، ای گلبن رعنایی

گلها همه چون خار است، پیش نظر عاشق

بی نور جمال تو، ای اختر رخشنده!

پیوسته بود یکسان، شام و سحر عاشق

در باغ جهان تا راست، شد قامت دلجویت

از حسرت بالایت، خم شد کمر عاشق

شبها ز غمت تا صبح، چون سیل که از کهسار

خونابه بود جاری، از چشم تر عاشق

ز ابروی کمان آسات گر تیر همه بارد

جز سینه پر حسرت، نبود سپر عاشق

خصمش بود ار رستم، از خصم ندارد غم

تا سایهٔ تو جانا! باشد به سر عاشق

«ترکی» ز سر کویت، گر بار سفر بندد

کو غیر پشیمانی، زاد سفر عاشق