گنجور

 
طغرل احراری

از کمال روشنی در دیده شد جای چراغ

کس نباشد در جهان امروز همتای چراغ!

راه تاریک است و تو مغرور شمع دل مشو

روشنی هرگز نمی‌بینی تو در پای چراغ

مقصد از سوز و گداز و گریه و آه شبش

غیر جانبازی نمی‌باشد تمنای چراغ

در شبستان جنون اندر سلوک عاشقی

بال صد پروانه می‌چینی ز گل‌های چراغ

صحبت نااهل باشد موجب آزار دل

بیشتر از آب باشد شور و غوغای چراغ

مشتری جوشد اگر در ظلمت‌آباد جهان

کی کسی داند به جز پروانه سودای چراغ؟!

تا به صبح حشر جز پروانه شمع ادب

نیست دیگر ماهی ای طغرل به دریای چراغ!