گنجور

 
طغرل احراری

بس که از زلف تو من خاطرپریشانم هنوز

سنبل است چیزی که می‌باشد به دامانم هنوز

همچو شمع نمی‌سوزم امشب از دست غمت

رفته جانم از تن و در کندن جانم هنوز

نیست ماتم گر سرم ببرید با تیغ جفا

زانکه در عیدش چو اسماعیل قربانم هنوز

آنقدر من در فراقش اشک گلگون ریختم

چون شفق خون می‌دمد از شام هجرانم هنوز

آه از شمع وفا پروانه کردم بی‌وطن

همچو زنبور عسل من خانه‌ویرانم هنوز

ناله کردم از فراقش همچو نی شام و سحر

روز و شب لیک از غمش با آه و افغانم هنوز

از کتاب عشق کردم ابتدا درس غمش

انتهایی نیست در تمهید سامانم هنوز

بس که با یاد رخش چون شمع کردم گریه‌ها

اشک حسرت می‌رود هر دم ز مژگانم هنوز

آتش شوق محبت از سر من کم مباد

بس که من پروانه شمع شبستانم هنوز

همچو گل طغرل ز عشقش جیب صبرم پاره شد

می‌دهد بوی وفا چاک گریبانم هنوز

 
 
 
صائب تبریزی

از سرشک گرم زرین است مژگانم هنوز

می چکد آتش چو شمع از رشته جانم هنوز

گرچه عمری رفت درکنعان سراسرمی روم

بوی پیراهن نرفته است ازگریبانم هنوز

دفتربرگ خزان راباغبان شیرازه بست

[...]

طغرل احراری

رفت جان بر باد و دور از وصل جانانم هنوز

رهنورد ساحت صحرای هجرانم هنوز

پر شد از دور قضا پیمانه‌ام از عهد او

با وفای عشق او در عهد و پیمانم هنوز

کفر زلفش می‌کند هر دم ز من تاراج دین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه