پرده صبح نگه را بر رخ دلدار در
توتیا با چشم خود از خاک این دربار بر
رنگ زردم از طلا گشتن به وصلش راه برد
نقد سودای محبت شد درین بازار زر
بس که از سر تا به پای او لطافت میچکد
وصف او سازی دهانت گردد از گفتار تر
از غبار خاک پایش کردهام کحل بصر
سرمه کی باشد به چشم انتظارم کارگر؟!
ساقیا در بزم ما پیمانه را لبریز کن
مجلس طغرل بود بیساغر سرشار شر!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از زیبایی و لطافت معشوق خود سخن میگوید. او توصیف میکند که معشوق چقدر جذاب و دلربا است که حتی نگاه به او موجب خوشحالی و سرور است. شاعر با رمز و کنایه به بزم و مجالس خوشگذرانی اشاره دارد و از ساقی میخواهد که پیمانهها را پر کند تا لحظات شادی را تجربه کند. در نهایت، حس اشتیاق و محبت او نسبت به معشوق به وضوح در این شعر نمایان است.
هوش مصنوعی: در بامداد، پرده صبح را بر چهره محبوبم میفروشم و با دیده خود، زیبایی را از این بارگاه خاکی مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: رنگ زرد من به خاطر طلا شدن، به خاطر وصال اوست و این عشق، من را به بازار زر - جایی که ارزش ها و عشق ها سنجیده میشوند - کشانده است.
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و لطافت شخصی اشاره دارد که از سر تا پا پر از نرمی و جذابیت است. به طوری که وقتی دربارهاش صحبت میکنید، گفتارتان به شکلی زیبا و دلنشین میشود.
هوش مصنوعی: من از غبار خاک پای او، سرمهای برای چشمانم درست کردهام؛ آیا انتظار من به نتیجه میرسد؟
هوش مصنوعی: ای ساقی، در مهمانی ما، جام را پر کن! اینجا، مجلس طغرل است و بدون شراب، حال و هوای آن پُر از نشاط و شور و مستی است!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر
جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر
طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال
و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر
چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش
[...]
بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر
ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر
گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح
گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر
هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا
[...]
اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر
نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر
اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد
جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟
خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته
[...]
ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر
دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر
ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست
باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر
ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست
[...]
مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ
لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ
قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ
فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.