گنجور

 
فروغی بسطامی

ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد

انده برد، غم بشکرد، شادی دهد، جان پرورد

زان دارو درد کهن، پیمانه‌ای داده به من

کش خضر در ظلمات دن، چون آب حیوان پرورد

برخیز و ساز باده کن، فکر بتان ساده کن

از بهر عیش آماده کن، لعلی که مرجان پرورد

جامی بکش تا جم شوی، با اهل دل محرم شوی

خضر مسیحا دم شوی، انفاست انسان پرورد

تا می به ساغر کرده‌ام، کوثر به دست آورده‌ام

با شاهدی می‌خورده‌ام، کاو باغ رضوان پرورد

بر نفس کافرکیش من طعن مسلمانی مزن

زیرا که میر انجمن باید که مهمان پرورد

گر خواجه از روی کرم من بنده را بخشد چه غم

پاکیزه دامان لاجرم آلوده‌دامان پرورد

بگزیدهٔ پیر مغان رندی است از بخت جوان

کز طفلیش مام جهان زاب رزستان پرورد

گر بر خرابی بگذری سویش به خواری ننگری

کایام گنج گوهری در گنج ویران پرورد

شوریده و شیدا کند هر دل که دلبر جا کند

عین بقا پیدا کند هر جان که جانان پرورد

گر صاحب چشم تری گوهر به دامان پروری

کز گریه ابر آذری درهای غلتان پرورد

مشکن دل مرد خدا زیرا که بازوی قضا

صد کافر اندازد ز پا تا یک مسلمان پرورد

در بند نفسی مو به مو، هامون به هامون، کو به کو

یزدان نجوید هر که او در پرده شیطان پرورد

چون دل به جایی شد گرو هم کم بگو هم کم شنو

کاسرار خود را راهرو بهتر که پنهان پرورد

گر سالک دیرینه‌ای دریاب روشن سینه‌ای

تحصیل کن آیینه‌ای کانوار یزدان پرورد

آن خسرو شیرین دهن خندد به آب چشم من

چون ابر گرید در چمن گل های خندان پرورد

خط بر لب نوشش نگر چون مور بر تنگ شکر

یا طوطئی کو بال و پر در شکرستان پرورد

گیسوی چون زنار او، آرایش رخسار او

یک شمه‌است از کار او کفری که ایمان پرورد

دارم به شاهی دسترس، کاو منبع فیض است و بس

در سایهٔ بال مگس، شاهین پران پرورد

شاهان همه هندوی او، زاری کنان در کوی او

هر موری از نیروی او، چندین سلیمان پرورد

گو خصم از باب صفا از سحر سازد مارها

تا دست موسی از عصا خون خواره ثعبان پرورد

همت مجو از هر خسی، در فقر جویا شو بسی

درویش می‌باید کسی کز سیر سلطان پرورد

پیری فروغی سوی من دارد نظر در انجمن

کز یک فروغ خویشتن صد مهر رخشان پرورد

شاه جوان مردان علی در خفی، هم در جلی

آن کز جمال منجلی خورشید تابان پرورد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

امید عدلش ملک را چون عقل در جان پرورد

خورشید فضلش خلق را چون لعل در کان پرورد

خلقش که گل را برد آب از تابش رای صواب

آن گل‌شکردان کافتاب اندر صفاهان پرورد

اقبال او خزران ستان با عدل شد هم‌داستان

[...]

قاآنی

ساقی بده رطل گران زان می که دهقان پرورد

انده برد غم بشکرد شادی دهد جان پرورد

در خم دل پیر مغان در جام مهر زر فشان

در دست‌ ساقی‌ قوت‌جان ‌رخسار جانان پرورد

در جان جهد زان پیشتر کاندر گلو یابد خبر

[...]

طغرل احراری

ساقی قدح لبریز کن زان می که طغیان پرورد

مستی فزاید، غم برد، شادی دهد، جان پرورد!

میخانه را در باز کن ساغر کشی آغاز کن

دل را به می دمساز کن صد گونه الحان پرورد!

از باده گلگون به من سرشار ده در انجمن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه