گنجور

 
طغرای مشهدی

قتل ما بی دست و پایان را دلیری شرط نیست

کشتن سیماب می آید ز هر بی جرأتی

در ازل بر خویش راه پیش بینی بسته ایم

نیست چون آیینه هرگز در دل ما نیتی

می روی بی رخصت امشب، کس چه سازد جان من

جان نمی گیرد ز کس در وقت رفتن رخصتی