به سودای محبت، عقل ورزیدن نمی دانم
خرد گرجنس می گیرد، دکان چیدن نمی دانم
زمین، یخ بند سردیهای مهر چرخ و من کودک
به هر جا می نهم پا، غیر لغزیدن نمی دانم
ز بس بی دست و پای حیرتم، بی سعی مشاطه
به سان شانه بر زلف تو چسبیدن نمی دانم
نشاطم پس نشین غم بود چون ابر نیسانی
نباشد گریه تا در پیش، خندیدن نمی دانم
مقیم گوشه یک خانه ام چون مهره ششدر
برای نقش، در هر خانه گردیدن نمی دانم
ندارم همچو طغرا جز زبان درد دل گویی
به یاری چون رسم، احوال پرسیدن نمی دانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات و نگرانیهای خود در مورد عشق و زندگی میپردازد. او از ضعف عقل خود در درک عشق صحبت میکند و میگوید که نمیداند چگونه میتواند در این مسیر قدم بگذارد. احساس سردی و یخزدگی زندگی را تشبیه به کودکی میکند که در جستوجوی راهی برای حرکت است، اما نمیتواند از سرما و لغزشها فرار کند. شاعر خود را بیدست و پا احساس میکند و از توانایی خود در ابراز عشق و خواستههایش ناامید است. او به تنهایی و دوری از خوشحالی اشاره میکند و میگوید که نمیداند چگونه میتواند از غم خود رهایی یابد. همچنین، به نقش مختصری که در زندگی دارد اشاره میکند و از بیان درد دل خود به دیگران و پرسش درباره احوال دیگران ناامید است. در کل، شعر حالتی از سردرگمی، تنهایی و عدم توانایی در ارتباط با احساسات عمیق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من نمیدانم چگونه باید با عقل و منطق به عشق فکر کنم، زیرا وقتی به دل مشغولیهای محبت میپردازم، نمیتوانم در کارهایم تمرکز کنم و به درستی پیش بروم.
هوش مصنوعی: زمین، زیر فشار سردیهای زمان، یخ زده است و من مانند کودکی هستم که هر جا قدم میزنم، جز لغزیدن و افتادن چیزی نمیدانم.
هوش مصنوعی: به خاطر حیرت و سردرگمیام، نمیتوانم بدون تلاش و زحمت مانند مشاطهگران به زلف تو بچسبم.
هوش مصنوعی: سرخوشی و شادی من به خاطر غمهایم است، زیرا تا زمانی که باران نبارد، در غمهایم نمیتوانم بخندم.
هوش مصنوعی: من در گوشهای از یک خانه نشستهام و مانند مهرههای شطرنج نمیدانم چگونه باید در هر جای دیگری حرکت کنم.
هوش مصنوعی: من هیچ چیز دیگری جز بیان دردهایم ندارم و نمیدانم چگونه با کسی احوالپرسی کنم، از آنجا که این کار را یاد نگرفتهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل من از خمیر شیشه و جام است پنداری
که چون خالی شدم از باده، خندیدن نمیدانم
طرب گل کرده از هر شاخ و گل چیدن نمی دانم
پریشان بلبلم، جز گلستان دیدن نمی دانم
به دستم گر دهد آن نازنین، گیسوی مشکین را
ز نافهمیدگی، چون شانه بوییدن نمی دانم
چرا مینا نخندد بر من بیدل، که چون ساغر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.