گنجور

 
طغرای مشهدی

لب تر نکنم ز آب خضر تا می ناب است

چون شیشه، مرا خانه تن وقف شراب است

بی گل، نفسی بلبل ما زنده نماند

در فصل خزان، زنده به امید گلاب است

آیینه که هرگز نگذارد مژه برهم

بی دیدن رخسار تو سرچشمه خواب است

ما را ز جفای ره امید برآورد

خضری که درین بادیه دیدیم، سراب است