ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۵
ما بر در شکریم و قناعت همه سال
فارغ شده از نیک و بد اهل جدال
نی دل سوی ماضی و نه بر مستقبل چشم
در کلبه عزلتیم مشغول بحال

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۶
ایدل طلب گذشته امریست محال
امید بنا آمده باشد ز خیال
چون زین دو بدست نیست الا بادی
من خاک توام اگر نگردی از حال

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۷
آن بت که بقد سرو روانش گفتیم
وز غایت نازکی روانش گفتیم
سفتیم بالماس تفکر لعلش
در حال که سفته شد دهانش گفتیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۸
آن سرو بلند کز غمش پست شدم
جامی ز کفش خوردم و از دست شدم
از غایت لطف می ندیدم در جام
گفتی که من از جام تهی مست شدم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۹
ایدل اگرت کار جهان نیست بکام
خوشباش که ناخوش نبود محنت عام
جامست که اصل خوشدلیهاست ببین
کاندر دل او نیز چه خونهاست مدام

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۰
ای سرو روان بر چمن و باغ دلم
وی لاله نو شکفته در داغ دلم
رفتی و نماند یادگار ایدل و جان
از آتش رخسار تو جز داغ دلم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۱
ایشاه بتان در دل و جان جات کنیم
تا بو که رخی با رخ زیبات کنیم
شطرنج هوس با تو از آن میبازم
تا اسب در افکنیم و شهمات کنیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۲
ایدل چو نمی شکیبی از روی بتم
زنهار وبهش تانروی سوی بتم
کز فتنه آن دو چشم جادوی بتم
صد جان بجوی است در سر کوی بتم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۳
ایقد تو سرو جویبار چشمم
دندان تو در آبدار چشمم
گر با تو کنم بیخودیی خرده مگیر
من مست خراب آن خمار چشمم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۴
ایدوست بیا تا نفسی شاد شویم
وز بند غم زمانه ازاد شویم
بر آتش اندوه زنیم آب طرب
ز آن پیش که همچو خاک بر باد شویم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۵
ای بس که درینمقام دمها زده ایم
واندر پی کام دل قدمها زده ایم
در وی ببد و نیک بسی شام و سحر
بر دفتر اعمال ورقها زده ایم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۶
آنها که حلال زادگانند و کرام
کردند نکاح دختر کرم حرام
از عیش مدام نام در ننگ مزن
زیرا که حرامست هم این عیش مدام

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۷
آن کز پی وصل او بجان میپویم
او با من و من جمله جهان میجویم
نی نی که من اویم او من اما- من و او
از تنگ مجالی سخن میگویم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۸
ای سرو سهی قامت خوش رفتارم
دریاب که شد گرچه نهان میدارم
از زلف لفیف تو مضاعف دل من
وز وعده اجوف تو ناقص کارم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۹
ای برده سر زلف تو از جای دلم
و افکنده سر زلف تو بر پای دلم
درمان دلم لعل لبت گر نکند
پس وای دلم وای دلم وای دلم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۰
آهو چشمی که میرباید هوشم
چون شیر بصید کردنش میکوشم
بر کار کنم حیله رو به چندانک
در دیده گرگ آورد خرگوشم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۱
افتاد گره بر تن مجروح سقیم
چون قطره اشک بر رخ زرد یتیم
زینسان که منم مرا مسیحی باید
تا به کند از رنج تن زار الیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۲
گر عشق تو چون آب براند خونم
وز دیده چو اشک اگر فشاند خونم
از کشتن خود نترسم و ترسم از آنک
در گردن نازکت مگر بماند خونم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۳
دلدار بیامد دو سه گامی ز پیم
پنداشت مگر که هست در جام میم
چون دید مرا کیسه تهی همچو رباب
برگشت و دمی داد بکردار نیم

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۴
هر دم غم جانان المی میدهدم
عشق کهنش ز نو غمی میدهدم
بر دف زند دشمن و اینطرفه که دوست
پیوسته بسان نی دمی میدمدم
