گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

ملهم چو نعیم این جهان فانی دید

بفروخت جهان را و بدان فقر خرید

با هر که در افتاد بدعوی داری

هر روسپیی بدید صد بار درید

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

هر کس که نصیحت بر او خوار بود

وانکو ببدی خود گرفتار بود

پندش مده ار چند بود فرزندت

یاری مکنش ورچه ترا یار بود

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

هر کو در جود و مکرمت بسته بود

جز خار مدانش ار چه گلدسته بود

هیزم بود آنشاخ که بر می نهد

ورچه ز درخت بارور رسته بود

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

شادانکه دلش بغور کاری بیناد

وین قاعده غیر بختیاری ننهاد

بر گلبن آرزو چو نشکفت گلی

تا در پی آن زمانه خاری ننهاد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

دانی بچه ماند ای بت حور نژاد

خالی که میانه دو ابروت فتاد

گوئی که مگر کاتب تقدیر ز مشک

بر ماه دو نون کشید و یکنقطه نهاد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

گفتم بتو هیچ آگهی میاید

زین درد که بر دل رهی میآید

خندید و بطعنه گفت خوش باش فلان

کز رنگ توام بوی بهی میاید

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

زلفت که دلم بسته بموئی دارد

صد شیفته بر هر سر کوئی دارد

جز مردم چشم من از آن شیفتگان

کس نیست بر تو کآبروئی دارد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

گفتم بدل ار چه وقت گفتار نبود

در پاش فکندی سرو او یار نبود

دل گفت که گر جان رود اندر سر او

غم نیست هر آنچه رفته انگار نبود

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

گل از پی خرده ئی که از خرقه نمود

بنگر که چه تشنیع ز بلبل بشنود

وانگاه صبا آمد و با صد خنکی

هر خرده و خرقه ئی که بودش بربود

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

رفتند و رویم و هر که آید برود

هر چیز که شاید و نشاید برود

دانم چو نباید آنچ با تو نبود

آنهم که ببایدت نپاید برود

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

نیک و بد این جهان فانی گذرد

و اندوه و نشاط و شادمانی گذرد

المنه لله که جهان هست چنانک

هر گونه که او را گذرانی گذرد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

زان پیش که این گنبد دوار نبود

و اندر دو سرا ز خلق دیار نبود

بر نقد تو سکه بدو نیک زدند

خوشباش هر آنچه رفت انگار نبود

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

شادانکه غم زمانه بر دل ننهاد

و اندیشه آب و محنت گل ننهاد

در تربیت عمارت دل کوشید

وین قاعده جز مردم مقبل ننهاد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

آن دم که خم عشق بجوش آمده بود

جان از سر مستی بخروش آمده بود

روزی که بما کاسه می میدادند

از هر طرفی صدای نوش آمده بود

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

هر کو بخرد نیک ز بد بشناسند

خار از گل و اطلس ز نمد بشناسد

باید که بکونین فرو نارد سر

واینش رسد ار قیمت خود بشناسد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

زیور همه بر سرو سمنبر زیبد

هر یک زد گر یکی نکو تر زیبد

چون غنچه قبایش از زمرد زیبد

چون نرگس تر کلاهش از زر زیبد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

شب نیست که اشک من بقلزم نرسد

آهم ز بر طارم هفتم نرسد

زینقوم که گر نیزه کنی در کو نشان

سر بر زند از حلق و بمردم نرسد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

یا رب چو رهی در تو و خود مینگرد

معلوم همیگرددش از روی خرد

کز نیک و بدانچ میکند کرده تست

او کیست نکوئی بکند بد بخرد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

روزی که ز تن قطع کند جان پیوند

یا رب مکن این زبان جاری در بند

تا شکر کرم گویمت آندم که بری

از بستر خاکم سوی این کاخ بلند

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

هر نقش که از پرده فلک بنماید

شب جمله مرا شعبده بر میآید

فرقی که میان او و لعبت باز است

آنستکه این دیر ترک میپاید

ابن یمین
 
 
۱
۸۴
۸۵
۸۶
۸۷
۸۸
۱۰۵