گنجور

 
سوزنی سمرقندی

امروز منم . . . ر و خدو کرده به کف بر

چونان زده‌ام جلق، چو چخماق نجف بر

تا آب منی از سر نیمور برون جست

چونانکه جهد گربه به موش از پس رف بر

چون اشتر لوکست گروگانم ولیکن

از گه علف او و سر او به علف بر

پیر خر فرتوت که ما را جمعی داد

صد بار به از حور بهشتی به غرف بر

حیران زده بودند صف از بهر خراره

استاده یکی حیز ازیشان به طرف بر

بگرفتم و در بردم از آنگونه که آن حیز

از زیر برون جست و بر افکند به صف بر

حیزان چو بدیدند چنان زخم گروگان

دل زار زوی تیر هدف رفت به تف بر

از طاق میان پای هدف گشت به صحرا

مر تیر زنان راست به سوراخ هدف بر

طبع پسر مسعود از گفته ترفند

چون طبع پدر گشت به اشعار طرف بر

مسعود اگر زنده بدی از پی این شعر

کردی زه و احسنت به من شهره خلف بر

این خاطر و این طبع که من دارم در شعر

فخرم به بخارا و سمرقند و نسف بر

این است محابات یکی شعر معزی

آن شب که مرا بود می وصل به کف بر