گنجور

 
سوزنی سمرقندی

تا برون زد ناگهان از . . . یه سر لکلک بچه

دید سر چون . . . ایه بر بال پدر لکلک بچه

با سری چون . . . یه از . . . یه برون آورده سر

طرفه مرغی لکلک وزان طرفه تر لکلک بچه

بود همچون گوشتی کز وی گرفتی مورخوار

گشت زینسان چون کلان شد مار خور لکلک بچه

همچو گنجشک از تن او برگرفتی مور کور

گیرد ار منقار کودک مار بر لکلک بچه

هست بر لکلک زجیلان و بقم منقار وروی

پس چرا شد آبنوس و زرد بر لکلک بچه

از چه بر منقار و پای خویشتن وا کرده اند

رنگ دیگر لکلک و رنگ دگر لکلک بچه

رنگ رز رنگ سیه را معصف هرگز نکرد

کرد منقار سیه را معصفر لکلک بچه

دید لکلک را پری چون کاغذ مهره زده

زد تحیر تازه در سرهای پر لکلک بچه

از پر نورسته و از پوست پیدا آمده

کرده بازوها چو میخ نیشکر لکلک بچه

همچو لکلک هندوئی گفتن نیاموزد تمام

تا که در هندوستان فکند مقر لکلک بچه

هست لکلک بچه سلطان زاده گنجشککان

لایقست این نام بر گنجشک و بر لکلک بچه

بین که همچون ریدگان باشد ز دیبا پوستشان

هم ز بخت خوبشان دارد خبر لکلک بچه

بر فراز تخت بنشسته است و می خندد چو بخت

بر بداندیش رضا این عمر لکلک بچه

آن خداوندی که بر ریش بداندیشان او

کار . . . ن کردن نداند کس مگر لکلک بچه

تا نکوخواهان او در خانه دولت شوند

می‌گشاید لکلک از منقار در لکلک بچه

تا به جستن راه او باشد به سوی هندوی

پر همی آراید از بهر سفر لکلک بچه