ایزد چو مرده خواند مر آن را که مرد نیست
من نیز خویشتن را مرده شمردهام
از اعتقاد پاک وز ایمان پر خلل
بر مرگ دل نهادهام و دین سپردهام
دشمن به دوستان خبر افکند مرگ من
این چند گه که زحمت ایشان نبردهام
آگاه باد دشمن من زان که من هنوز
دمسخت و سرخروی و قویناک گردهام
در مجلس جمال نکسبه نشسته خوش
با پنج شش حریف و خوشم نه فسردهام
اندر بزرگ داشت من آن مهتر بزرگ
با مهتران زیرک بیننده خردهام
بس باده لطیف مروق چشیدهام
بس شاهد ظریف نکورو فشردهام
چون ره گشاده گشت، نخواهم خط همه
با خویشتن سپارم و گویم نمردهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خاقانیا به کعبه قسم یاد کن که من
زانگه که کعبهوار در این سبز پردهام
گرچه ز هر چه دوست بد آزار دیدهام
ورچه ز هر که خصم بد آسیب خوردهام
در کار هیچ دوست منافق نبودهام
[...]
جان را به لعل چون شکرت تا سپردهام
دیدست لذتی که من از رشک مردهام
شوق تو رهنمای وجودم شد از عدم
نی من به اختیار خود این ره سپردهام
در غربت وجود که وادی حیرتست
[...]
در راه عشق توشهٔ امنی نبردهام
از دیر تا به کعبه همین سنگ خوردهام
هستی جنون معاملهٔ صبح و شبنم است
اشکی چکیده تا رگ آهی فشردهام
محمل کش تصور خلد انتظار کیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.