گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ایزد چو مرده خواند مر آن را که مرد نیست

من نیز خویشتن را مرده شمرده‌ام

از اعتقاد پاک وز ایمان پر خلل

بر مرگ دل نهاده‌ام و دین سپرده‌ام

دشمن به دوستان خبر افکند مرگ من

این چند گه که زحمت ایشان نبرده‌ام

آگاه باد دشمن من زان که من هنوز

دم‌سخت و سرخ‌روی و قوی‌ناک گرده‌ام

در مجلس جمال نکسبه نشسته خوش

با پنج شش حریف و خوشم نه فسرده‌ام

اندر بزرگ داشت من آن مهتر بزرگ

با مهتران زیرک بیننده خرده‌ام

بس باده لطیف مروق چشیده‌ام

بس شاهد ظریف نکورو فشرده‌ام

چون ره گشاده گشت، نخواهم خط همه

با خویشتن سپارم و گویم نمرده‌ام