گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای شده عهد تو بر کینه و پیکار درست

به‌وفا عهد تو ناآمده یک‌بار درست

با من ار عهد تو را نیست درستی و وفا

هست با تو به‌وفا عهد من ای یار درست

بُت دلداری و من عاشق دلدادهٔ تو

عهد من با تو بوَد چاره و ناچار درست

گر مرا عهد تو ای‌ دوست شکسته است رواست

آن شکسته است که نَدْهَمْش به بسیار درست

به عزیزی‌ست مرا عهد تو هم قیمت زر

ز رخی زرد و شکسته نه چو دینار درست

ای نمودار ز بتخانه فَرخار به ما

به تو گردد صفت لعبت فرخار درست

کاروان‌های تِبت دارد زلف تو به هم

به یکی تار شکسته به یکی تار درست

از شکن‌های سیه‌جعد تو باید پرسید

خبر گمشدگان ره تاتار درست

همه در حسن و جمال تو بدیدم عیان

آنچه از یوسف مصری‌ست به اخبار درست

گر تو را گویم صد یوسف گویم که بدین

صد یک از وصف تو شد گفته مپندار درست

با من اوصاف تو نایافته گر رو بکنم

پیش دهقان اجل احمد سمسار درست

هنری عین دهاقین که کجا و چه خرد

جز به عین هنرش ندهد دیدار درست

آن خداوندی که رای و روش روشن اوست

به همه شغل صواب و به همه کار درست