گنجور

 
سوزنی سمرقندی

عشق سیمین لعبت من کیمیا دارد مگر

روشن و زرین کند کان بت هوا دارد بزر

لعبت سیمین من دارد بزر میل و هوا

ور ندارد بر میان زرین چرا دارد کمر

تا بدیدم شکرین یاقوت پر لؤلؤی او

لؤلؤ از دو جزع من بر کهربا دارد گذر

جان بها دادم بیک بوس لب شیرین او

گفت یاقوتم ازین بهتر بها دارد مگر

عنبرین زلفین او از اژدها دارد نشان

عارض رخشانش از ماه سما دارد اثر

پس مقر اژدها چون شد همیشه عارضش

گه گه از ماه سما بر اژدها دارد مقر

در سر من هست مالیخولیای عشق او

آن نه عاشق کو نه مالیخولیا دارد بسر

هرکه بردارد نصیب از گنج حسن و زیب او

سرور عالی گهر کز بوالعلا دارد گهر

نور چشم صاحب عادل ضیاء الدین که دین

بی ضیاء فر و رایش نه ضیا دارد نه فر

آنکه بر ملک هنرمندی و دانش پادشاست

پادشاهی کو وزیر پادشا دارد پدر

صاحب عادل عمر کو را بنام داد و دین

روز محشر ثانی اثنین اذهما دارد عمر

شاد و برخوردار بادا جاودان از عمر و ملک

صاحب عادل عمر کو چون ضیا دارد پسر

آن هنرمندی که اندر مهتری و سروری

باغ جود و خلق او برو عطا دارد ثمر

آن خداوندی کز آب مهر و نار و کین او

تازه و تر دوست دل دشمن شوا دارد جگر

مهر و کینش آماده مراحباب و مراعداش را

این جزا دارد جنان و آن سزا دارد سقر

از کریمی بر متابع او دهد نفع و منال

وز حلیمی بر منازع نار او دارد ضرر

گر کرم جوئی ازو بی انتها دارد کرم

ور هنر جوئی ازو بی منتها دارد هنر

خوش لقا و خوب سیرت نیست در گیتی کسی

اوست در گیتی که در خورد لقا دارد هنر

توتیای چشم مردم را ز خاک پای اوست

بی بصر باد آنکه بی آن توتیا دارد بصر

مهر او اصل صواب و کین او عین خطاست

حاسد خاطیش در راه خطا دارد خطر

شمه خلق ورا مشک ختا خواندن خطاست

والله ار با خلق او مشک ختا دارد خطر

کف رادش آستین سائلان زرین کند

جود او چون عشق یارم کیمیا دارد مگر

طبع او بحریست کابش هست برو مکرمت

دست او ابریست کاحسان و سخا دار مطر

سال و ماه و روز و شب باران آن و موج آن

بهر هر بیگانه و هر آشنا دارد درر

نیکخواهش باد هر بیگانه و هر آشنا

تا بخدمت بر در خود هر دو را دارد بسر

در خوشی و خرمی بادا بقای عمر او

تا بدین گیتی در امکان بقا دارد بشر

در مثل تا هر کسی گوید که فال نیک و بد

رسته دارد چون گیا را بر گیا دارد ممر

فال کردم دست بدخواهانش زیر سنگ باد

راست چون دستی که سنگ آسیا دارد زبر

تا دعا رد بلا باشد بگفتار نبی

ور دعا سازد سپر هر کز بلا دارد حذر

بر تنش تیر بلای دهر کاریگر مباد

خود نباشد کز دعای اولیا دارد سپر