گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای از کمال قدر تو تیری در آسمان

وز ذهن تو خجل شده تیر اندر آسمان

هست از کمال حلم تو اندر زمین نصیب

چون از کمال قدر تو تیر اندر آسمان

گر آسمان ز حشمت تو داشتی سپر

نمرود کی کشیدی تیر اندر آسمان

در مهتری پدیدی چون آفتاب و ماه

در روز روشن و شب تیر اندر آسمان

صدر سپهر فخری و فرزند فخر دین

آن زمین چو بدر منیر اندر آسمان

همنام ابن عم پیمبر علی که بود

مداح او سروش کبیر اندر آسمان

ای صدر و سروری که نهد بخت مرترا

از قدر و جایگاه سریر اندر آسمان

تو در زمین نظیر نداری بمهتری

چونانکه آفتاب نظیر اندر آسمان

خورشید و ماه نور جمال از تو یافتند

کاین شد چو شاه و آن چو وزیر اندر آسمان

سیر ار نه در موافقت رای تو کنند

هر هفت گم کنند مسیر اندر آسمان

کیوان که از نحوست گردنده رای او

اهل زمین برند نفیر اندر آسمان

گر مشتریست اختر بدخواه جاه تو

او سوی خود کشد بزفیر اندر آسمان

بهرام خون خصم تو ریزد بتیغ کین

کان تیغ نیست رنگ پذیر اندر آسمان

خورشید چون جمال تو بیند بجنب خود

گردد چو ذره خورا و حقیر اندر آسمان

ناهید رود ساز بامید بزم تو

دارد بدست جام عصیر اندر آسمان

تا تیر و مه تفحص احوال تو کنند

مه شه برید و تیر دبیر اندر آسمان

هر شب که تو نشاط کنی عندلیب وار

سیارگان زنند صفیر اندر آسمان

تو باده برگرفته و از دست مطربانت

افتاده ناله بم و زیر اندر آسمان

تو بر زمین نشسته و از لطف خلق تو

افکنده باد بوی عبیر اندر آسمان

بر آسمان نیلی گر بنگری بخشم

گردد پدید رنگ زریر اندر آسمان

تا روز حاسدان تو گردد سیه چو قیر

بی شب رسد سیاهی قیر اندر آسمان

جز از زمین جود تو قسمت نکرده اند

نانی بنام هیچ فقیر اندر آسمان

حکم ازل چو مائده دشمن ترا

لوزینه . . . است بسیر اندر آسمان

کوهان گاو روغن کرد است تا پزند

خوان ترا کرنج بشیر اندر آسمان

تف سعیر در نظر هیبت تو است

چونانکه هست تف اثیر اندر آسمان

هان تا مگر شعیر براقت شود شد است

امسال برج خوشه شعیر اندر آسمان

خصمت ببرج ماهی اگر بر شود ز چاه

بریان شود ز تف سعیر اندر آسمان

مردی حکیم کرد مرا امتحان و گفت

ای کلک تو فکنده صریر اندر آسمان

شعری نپیر قافیه گو اندرین ردیف

شعری نهاد مرتبه گیر اندر آسمان

گفتم سپاس دارم و گویم چو بنگرم

نیکو بچشم عقل خطیر اندر آسمان

تا قافیه حواله دهد از خمیر طبع

بندم بدست نظم فطیر اندر آسمان

هست آسمان چو سفره و خورشید همچو قرص

انجم چو کوزومه چو پنیر اندر آسمان

تا نیست انجم و مه و خورشید را مدام

از سیر برج برج گزیر اندر آسمان

سیرت ببرج لهو طرب باد سال و ماه

ای طلعتت چو مهر منیر اندر آسمان

بادا بزیر سایه بخت جوان تو

چندین هزار اختر پیر اندر آسمان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode