دلی که در رخ جان پرور تو شیدا نیست
درین جهان نتوان یافت زان که پیدا نیست
در جواب او
کدام دل که در او آرزوی بغرا نیست
کدام سینه که در وی خود این تمنا نیست
چنان شدم زتمنای گوشت مستغرق
که از تفکرش این دم به خویش پروا نیست
مگر که قامت زناج سرو را ماند
که سرو هست ولیکن چنین دل آرا نیست
به خوان اطعمه گر صد هزار لوت آرند
به پیش خاطر من چون برنج و حلوا نیست
حلیم گرم به روز خنک بده طباخ
نمی دهی تو به سرما، ترا سر ما نیست
تو نان و ماس نگفتی که خوش بود به بهار
غلط مگوی که هرگز چو شیر و خرما نیست
ز بعد سرکه و ططماج هیچ چیز دگر
به نزد صوفی بیچاره چون منقا نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.