ای ز سودای لب لعل تو شور ی به نمک
وز فروغ رخ تو تافته خورشید فلک
در جواب او
برد دل از من سودا زده گیپا و کدک
گر چه با قلیه کباب است مرا حق نمک
به برنج و عسل و دنبه، برو آرد به هم
گر بود مال من بی سر و پا را، لک لک
ز تمنای کباب و هوس نان تنک
به سما می رسد این آه دل من ز سمک
زآن زمانی که شدم معتقد گرده نان
نکند میل دلم جانب شمسی فلک
در دلم هیچ نیابند جز اندیشه گوشت
بعد مرگم چو در آیند به خاک آن دو ملک
از شمیمی که ز حلوای تر آمد به مشام
در پیش روح، روان می رود این دم بی شک
صوفی بی سر و پا می نتواند بودن
بی منقا که بود در بغلش چون کودک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.