گنجور

 
صوفی محمد هروی

بوی سنبل ز دم باد صبا می آید

خوش دلم هر چه از آن یار به ما می آید

در جواب او

بوی حلوای تر این دم ز کجا می آید

که مشام من از آن بو به نوا می آید

تکه گوشت نهادم به دهن دل گفتا

شاه بنگر که به سر وقت گدا می آید

می رسد کاسه اکرای عدس، نان تنک

با حذر باش که آشوب و بلا می آید

دل که بیمار شد از آرزوی قلیه برنج

با عسل گرده کنون بهر شفا می آید

از بیابان عدم می رسد اکنون ریواج

مکنش عیب اگر بی سر و پا می آید

گویم اوصاف کمال و صفت شربت قند

که به پرسیدن صوفی به صفا می آید

می رسد بوی کباب از حرم مطبخیان

تو مپندار که از باد هوا می آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode