چند گاهی است که دل می کشدم سوی برنج
لله الحمد که دیدم به جهان روی برنج
حبشی گشته دعاگوی مزعفر شب و روز
آن سیه چرده بلی هست چو هندوی برنج
می زند بر من سودازده روغن چشمک
چون به بازار نگاهی بکنم سوی برنج
بر سر سفره بدم همنفس آش حلیم
که پدیدار شد از دور هیاهوی برنج
گر دهد دست من بی سر و پا را این دم
دو جهان را بکنم وقف به یک موی برنج
حاجت پیک اجل نیست که اندر مطبخ
جان دهد صوفی سودا زده از بوی برنج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.