سحر به خاطرم آمد پلونی شیره
عجب عجب که ز شوقش کسی نمیمیره
خوش است کاسه گلریزه پر از قیمه
ولی به شرط که ترشی او بود تیره
شنوده ای تو به مثلش که بر درند به مشک
در آ به مطبخ و بنگر که سرکه و سیره
ببین به سله ای انگور مسکه و فخری
که در لطافت او عقل می شود خیره
همیشه صوفی بیچاره اشتها پاک است
به کار نیست مر او را گوارش زیره
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.