گنجور

 
صوفی محمد هروی

یارب آن روی است یا قرص قمر

یارب آن لبهاست یا شهد و شکر

در جواب او

گرده های میده و ماس بقر

گر به صد جان می فروشندش بخر

مرهم دلهای ریش صائمان

هست نان گرم و حلوای شکر

با پنیر خشک می گفت آن یکی

«یارب این روی است یا قرص قمر»

چند نازی کله از گیپای خود

از برنج و قلیه هستی بی خبر

همچو پسته در دل من گشته خشک

آرزوی صحنک بادام تر

مرغ بریان سر برآورد از برنج

می کند در چهره نانها نظر

گر چه پر خوردن بود عیب تمام

صوفیان را هست این عین هنر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode