گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صوفی محمد هروی

چراغ روی ترا شمع گشته پروانه

مرا ز حال تو با جان خویش پروا نه

در جواب او

مرا که در دل و جان آرزوی بریانه

دو دیده در غم نان چون کباب گریانه

شنیده ای صفت اشتیاق مجنون را

مرا به کله و گیپا هزار چندانه

زشوق حلقه زنجیر زلبیا امروز

بیا ببین که دلم گشته است دیوانه

هوای خوشه انگور تا مراست به سر

نمی کند دل من میل سوی دردانه

ز اشک و سوز دمادم که دیده از بریان

برنج از آن سبب این دم چنین پریشانه

کجاست صحنک پالوده این زمان یارب

که مرهم دل ریش است و راحت جانه

اگر ز دار جهان رفت صوفی مسکین

هنوز در سر او آرزوی بریانه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode