گنجور

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

ز نکوئی آنچه باید همه را تمام داری

چه شود اگر بگوئی صنما چه نام داری

نه ز دوستی وفائی نه به دشمنی جفائی

همه حیرتم نگارا که سر کدام داری

منم و دل فگاری به تو دادم اختیارش

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

کردیم شبی روز غریبانه بدامی

المنته لله که رسیدیم بکامی

شاها نکشم باده که همت نپسندد

من سر خوش و یاران همه حسرتکش جامی

کردی چون شهیدم مکن آغشته بخونم

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

مشکل که دهد دست مرا با تو وصالی

تو نخل برومندی ومن خشگ نهالی

ما را که بجز دست تهی نیست بضاعت

اندیشه وصل تو؟ تمنای محالی!

آن نیست که پیوسته کنم وصل تمنا

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

مسلمانان مرا حال تباهی

بود از گردش چشم سیاهی

قدش سروی ولی پاینده سروی

رخش ماهی ولی تابنده ماهی

بیان گرنیست ما را هست اشگی

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

یاد آر ای ستمگر از حال خاکساری

روزی اگر به کویت باد آورد غباری

هر کس درین گلستان نخلی نشاند بر داد

جز نخل ما که هرگز باری نداد باری

ما در پس و تو جانا در منزلی نشسته

[...]

طبیب اصفهانی
 
 
۱
۷
۸
۹
sunny dark_mode